قصه ی دیشب

ساخت وبلاگ

جان من! دیشـب که در بـزم حریفان دیدمـت

خنـده بر لـب داشـتی اما پریشان دیدمـت

آه، من احساس کردم آن غم پنهانی ات

لیک شور عشق در چشمت ، فروزان دیدمت

گـفـتـنـی هـایی بـرايـت داشـــتـم از عـمـق دل

تا كه نزديكت شدم، از خود گريزان ديدمـت

گـرچـه مـن آشـفـتـه بـودم از نـگـاه سـرد تـو

قصه‌ی نـاگـفـتـه‌ی در لـب نـمـایـان دیـدمـت

یک نـظـرکردی بسـویـم نازنین مـن چـنـان

دست و پا گم کرده بودی و هراسان دیدمت

بـاغ دل پـر شـور، از عشق و محبت هر قدم

چـون نـسـیـمی بی سرو پا، در بیابان دیدمـت

ای تــمــــنــای دل دیــــوانـه ام با اين همه

در ميان جمله خوبان ، كاكل افشان دیدمت 

خیال یار

پروانه شوم کاش ترا گل صدا کنم
با عطر تنت در بر و رويت هوا کنم

يا اينكه قناري شوم و ناله سر كنم
آهنگ عاشقانه به باغت نوا کنم

آیينه تو باشی و من از شوق روی تو

تنها نشسته سوی تو ناز و ادا کنم
بیمار اگر شوم تو بیایی عیادتم

با حرف های ناز تو دردم دوا کنم

گر دور شوی از بر من، شام و سحر باز

تا وصلت دوباره، برایت دعا کنم

در نيمه شب اگر تو بیایی به کلبه ام

آغاز غزل با تو و تا اتنها کنم

ايكاش تو باشي به برم در شب وصال

مهتاب رخ نماید و، شاید حیا کنم

فرهنگ قصه های غم و درد هجر تو

در بحر پر طلاتم عشقت رها کنم

خواهم که ابری پرده کند در نگاه تو

تا بیتِ آخرِ غزلم را ادا کنم

*******

بگيرم سوژه از امواج کاکل های افشانت

بسازم يك غزل را با رديف مست چشمانت

ترا جویم ميان هر تپش، مثل نفس هایم

کشم نقش ترا در سینه و باشم غزلخوانت

بیایی گر به باغ دل، معطر از تو رویایم

بفرما ای عزیز من ، سر و جانم به قربانت

اگر از گل سخن گویی، بریزم در قدم هایت

کشم بیرون رخ خورشید را از ابر پنهانت

بیادت روی ساحل یک سبد ارکیده پاشیدم

نشستم تا بیایی و ببینم شاد و خندانت

ترا ای شهسوار من همیشه خواب میبینم

حقیقت گر شود روزی ، بگردم ماه تابانت

تو ميداني ؟ سر شب تا سحر غرق خيالاتم

بیاد خاطراتِ روز وصل و شام هجرانت

زبان دل، سرود عشق میخواند برای تو

ز پا تا سر به یک نیم نگاه و تیر مژگانت

بکن یک وعده تا روزی بگیری دست هایم را

نباشم دیده ی پر نم ،و یا روزی پریشانت

حماسه های عاشقانه...
ما را در سایت حماسه های عاشقانه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5najibasamey5 بازدید : 269 تاريخ : چهارشنبه 17 آذر 1395 ساعت: 11:34