بهار

ساخت وبلاگ

بهـــار

بعـــدِ سالی باز آمد نو بهــــــار
مـــوج گل های شقایق هــر کـــنار

فصل سرما رخت خود بر بست و رفت 
می خرامـد نقـشِ پایــش لالـه زار

شاخه های خشک و بیجان درخت
پر شـکوفـه شـد هـزاران در هــزار

شــــبنم یـخ بسته ی روی چمــن
قـطـره قطره روی دست گلـعُـــذار

دشت و صحرا و چمن گلگونه شد
آهــــوانِ مست آمد بی شـــــمار

بلخ باستان، کوچه و پس کوچه اش
پر شکوه و خوش لقا ، از سال پار

عاشــــقان پاک با نـذر و نیـــــاز
رو بسوی روضــــه، بــر دیـدار یار

خواندن (ملا محمد جان ) چه خوش
می نوازد گــــوش های بیــــقرار

با تبـسم باز خورشـــید ســــحر
نور میپاشــد به گلشـن با وقــار

شــیخ و مـلا هر روایـت میکنی!
جشن نوروز است دایم بــر قـرار

افسوس ...!  

اینجا هزار غنــچه بـه گلزار مُـرده است 
 گلواژه‌‌های‌ خنـــده به اشـعار مُـرده است

آنکه سـرود مهر، بـه دلــها نوشتــــه بود 
 از جورِ لحظه‌لحظه‌ی غمبـار مرده است

شمع امیـد را که تـه‌ی سقف‌خـانـــه اش 
 روشن نمــود، با دلِ افـگار مــرده است

آنکــه بـرای لقمــه‌ی نانی بـه جـــاده‌ها 
 لب‌ تشنـه و گرسنـه و بیمار مرده است

هر سـو كه بنگری به جوانان میهن ات
 دل پر ز آرزو، تـنِ خونبـار مرده است

اغــوا گران دد منش و شب پرسـت ها 
 شادند زانكه جوهــر افـکار مـرده است

سـر تا به پا، ریا و نقاب سیــه به روی 
 اما که راستــی به سـرِ دار مـرده است

گفتـــم که درد مادر میهـــن دوا کنـــيم
 دیدم ز کینه توزی اشـــرار مرده است

هــر ســو برای آدميــت نالــه ميــزدم
 افسوس هرچه بود، به ناچار مرده است

 )()()()(

امشب فغان وناله من ازسينه سرکنم
تا با دلی شكسته ز کویت سفرکنم

درحسرت وصال دوچشمت شوم اسیر
باشد ترا ز حال دلم با خبرکنم

سیلی ز اشک ریزم در پای عشق تو
شاید به قلب سنگ تو آخر اثرکنم 

چون روح در تمام وجودم تنیده‌یی
درهرنفس بیاد تو شب را سحرکنم

دارم هزار داغ به تن از جفای تو
بی ‌تو چسان گلایه زخون جگـرکنم؟


تودل زمن ربودی ومن ازکف توعشق
دیوانه گر شوم ، ترا دیوانه‌ ترکنم

خاموش این چراغ امیدم به شام غم
طالع و بخت و یاد جوانی دگرکنم

گویند کوه به ‌کوه به بزرگی نمیرسد
روزی رسد دوباره به کویت گذر کنم 

حماسه های عاشقانه...
ما را در سایت حماسه های عاشقانه دنبال می کنید

برچسب : بهار, نویسنده : 5najibasamey5 بازدید : 229 تاريخ : شنبه 28 مرداد 1396 ساعت: 13:34